پدر شهید مسعود احمدی «از شهدای سیدمحله قائمشهر» بیان میکند: روزی که مسعود قصد کرد به جبهه برود به او گفتم: «الان موقع درس خواندن است، بعد از اتمام تحصیل هم میتوانی به جبهه بروی».
او هم از آنجایی که بچهای معتقد و پایبند به اصول اسلامی و اخلاقی بود و احترام زیادی برای من و مادرش قائل میشد، قبول کرد تا ادامه تحصیل دهد.
مدتی گذشت تا اینکه روزی با خوشحالی به خانه آمد و گفت: «پدر جان! امام خمینی فرمودند برای جهاد در جبهه نیازی به اجازه پدر و مادر نیست». من که زیاد حرفش را جدی نگرفته بودم، پس از چند روز از این موضوع مطلع شدم.
برای رفتن به جبهه در پایگاه مسجد ولیعصر (عج) ثبتنام کرد، یادم میآید موقع اعزام بود که دوباره از او خواستم تا این بار نرود و دفعه بعد اعزام شود، در جوابم گفت: «پدر جان! شما به من اجازه رفتن بده، من هم قول میدهم این آخرین باری باشد که به جبهه میروم».
من هم که دیگر اطمینان پیدا کرده بودم این آخرین باری است که او را میبینم به او اجازه دادم، 19 روز از رفتنش میگذشت و ما هیچ خبری از او نداشتیم، در کارخانه مشغول بهکار بودم که حال و هوای عجیبی به من دست داد، به خانه آمدم و به همسرم گفتم: «خودت را آماده کن، مطمئنم که مسعود به شهادت رسیده است».
چند روزی از آن ماجرا نگذشته بود که چند نفر از دوستان مسعود به منزلمان آمدند، با مشاهده آنها شکم به یقین تبدیل شد، گفتم: «میدانم که خبر شهادت مسعود را برایمان آوردید». آنها که تعجب کرده بودند، گفتند: «مسعود شهید شده و پیکرش در سردخانه بیمارستان رازی است». مسعود در طول حیات کوتاهش همیشه باعث افتخار ما بود و با شهادتش بر این افتخار افزوده شد.